love آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ
جمعه 92 تیر 14 :: 10:57 صبح :: نویسنده : elham joon
اگر دوست داشتن تو اشتباست، پس من نمی خواهم که درست باشم و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم برای بقیه زندگیم در اشتباه باشم. کجایی ای رفیق نیمه راهم
این روزها که از همه سایه ها و آدمهای رنگی دلم به درد آمده است تنها به پنجره ای که عطرآرامش تو را می پراکند چشم دوخته ام
اگر دوست داشتن تو اشتباست، پس من نمی خواهم که درست باشم و اگر زندگی کردن بدون تو درست است، من می خواهم برای بقیه زندگیم در اشتباه باشم.
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟؟؟ رفتی ؟ بسوز ، اینهمه آتش سزای توست
زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها . اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی
آن کوچه ی پر ز ماجرا یادت هست؟ باران که گرفت هر دومان خیس شدیم تو نیستی که ببینی
ازدواج مثل یک شهر حصاز شده است آنهایی که داخل آن هستند میخواهند بیایند بیرون اما نمیتوانند .آنهایی هم که بیرون هستند میخواهند داخلا شوند اما نمیتوانند
در وجودم چیزی هست که تو را نجوا می کند ... و تنها عشق مرا رها می کند ... و نور آن نگاهی ست که تو به من روا می کنی ... پس عشق و نور را از من دریغ نکن و بر من بتاب که بی عشق تو ؛ بی نگاه تو ؛ بی تو رو به غروب رهسپارم .... مرا به طلوعی دیگر برسان ....
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست
با قلاب ثروت هرگز نمیتوان ماهی عشق را صید کرد
پاییز را دوست دارم چون فصل غم است غم را دوست دارم چون گریه دل است دل را دوست دارم چون عشق را به من آموخت عشق را دوست دارم چون تو را دوست دارم چون تو را دوست دارم
دفتر خاطرات زندگی زندگی دفتری از خاطر هست. یک نفر در شب کم، یک نفر در دل خاک، یک نفر همدم خوشبختی هاست، یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان میگزرد ما همه همسفریم
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند،و تو از اون رسم محبت بیاموزی
سه کبریت روشن میکنم اولی برای دیدنه چشمانت دومی برای دیدن لبانت سومی برای دیدن صورتت بعد تاریکی، تا هر چه دیده ام به یاد بیاورم
وقتی تو رو از دست دادم، اشکی نریختم! چون تموم اشکهام رو برای بدست آوردنت ریخته بودم
دستت رو بزار روی قلبت، این ساعته عمرته که داره تیک تیک می کنه، جالبه، همونی که بهت زندگی میده برات شمارش معکوس رو شروع کرد
امشب خدا تو آسمون یه مهمونی بزرگ ترتیب داده اما هنوز جشن شروع نشده چون یکی از فرشته ها اوون پایین داره آف من رو می خونه
می خوام به کسی که خودش می دونه کیه بگم: دوستت دارم! با تمام نا مهربونیات با تمام....بازم دوستت دارم
عاشق ان نیست که در کنارت باشد ، عاشق ان است که وفادارت باشد
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن ابتدای یک پریشانی است حرفش را مزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشم هایم بی تو بارانی است حرفش را مزن آرزو دارم که دیگر بر نگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانی است حرفش را مزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانی است حرفش را مزن خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی این شکستن نا مسلمانی است حرفش را مزن حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن
یک آرزو : فراموشم نکن !
نه زبانم برای تعریف تو توانایی دارد
نام :گمنام/ شهرت:سرگردان/ محل صدور:دنیایی فرامش شده/ شماره شناسنامه:بی مفهوم/ محل تولد:محراب غم/ نام مادر:فرشته غم / نام پدر:کوه رنج/ جرمم: به دنیا امدن/ محکومیت:زندگی کردن/ زمان رهایی:مرگ/ و قاتل:جدایی<??????????>
باز یکی با غصه هاش داره آواز میخونه
رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن ابتدای یک پریشانی است حرفش را مزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشم هایم بی تو بارانی است حرفش را مزن آرزو دارم که دیگر بر نگردم پیش تو راهمان با اینکه طولانی است حرفش را مزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانی است حرفش را مزن خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی این شکستن نا مسلمانی است حرفش را مزن حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را مزن
گفتی شتاب رفتن من از برای توست ،آهسته تر برو که دلم زیر پای توست!
".... دیوانگیات را جشن بگیر!... زیرا در این دنیا، جایی که تمام بشریت بیمار است، عاقل شدن چنان است که به نظر دیوانه خواهی رسید.
همیشه چند عنصــر آسمــانــی به یادم می آورند که:
هر چی فکر کردم دیدم هیچی بهتر از دوست داشتن نیست چون همیشه در دوست داشتن منطقی حاکم است که انسان براحتی به ارزش والائی میرسه.
خوب در یادم هست _________@@@@@@@@ پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون میریزند
آنگاه که با دستانت واژه ی عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم .حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم.
فکر میکنم دوباره بیایی مثل نسیمی این پر افتاده به خاک را برگیری ببری با خود به هوا آری آشتی میسر است ورنه این حضور می ارزد غرقه اگر شود در بی پایانی اندوه
دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم: پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. دورها آوایی است، که مرا میخواند
من فرو افتادن برگها را در امتداد تنهاییم باور نمی کنم .مهربانی نیست بودنم را به من بفهماند تا پاییزان دلم از بین برود و دیگر صدای خش خش برگها را نشنوم و مرگ روحم را در فرود غم انگیز برگها نبینم
مدت ها بود دنبال فرصت زندگیم می گشتم اما پیداش نمی کردم.پیش خودم گفتم شاید فرصت زندگی من ،در آینده های دور قرار گرفته و باید منتظر بمونم تا از راه برسه.از خودم پرسیدم آدما فرصت زندگیشونو تو چی میبینن؟
در هجوم ظلمت تردید ها با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر ‚ جز درد خوشبختیم نیست ای دلتنگ من و این بار نور ؟
بیا تا برات بگم آسمون سیاه شده دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکیده دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
گفتم: تو عاشق نبودی و نیستی........ گفتم:عشق یک ماجراست ، ماجرایی که باید آن را بسازی.... گفتم:عشق درد است ... گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است... گفتم: عشق تضاد است.... گفتم:عشق جستجوست ، نرسیدن است...... نداشتن و بخشیدن است.... گفتم:عشق آغاز است , دیر است و سخت است.... گفتم:عشق زندگیست ولی از یه نوع دیگه
دوستی امتداد دو درون است که اگر بر کلمات امتداد یافت عمرش کوتاه، سرانجامش تلخ شد! که این کلمات هزار چهره دارند تنها روحی در این میان هیچ چهرهای ندارد که آن خود دوستیست
اگر میتونستم همه خیابونا رو پر ماشین می کردم تا وقتی می خوایم از خیابون رد شیم دستمو بگیری...همه زمینارو پر برف می کردم تا واسه اینکه سر نخوری بازومو بگیری...هر شب بارون می باروندم تا بریم یه گوشه زیر یه سرپناه بشینیم حرف بزنیم...عقب همه تاکسی هارو پر مسافر می کردم تا مجبور شیم دوتایی جلو بشینیم
زمان خیلی کند است برای کسانی که انتظار میکشند. خیلی سریع برای کسانی که میترسند. خیلی طولانی برای کسانی که اندوهگیناند. خیلی کوتاه برای کسانی که شاداند. ولی برای کسانی که عاشقاند زمان جاودانگی دارد
خدایا به هر که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هرکه دوستتر میداری بچشان که که دوست داشتن از عشق برتر است
دختری از پسری پرسید :آیا منو قشنگ می دونی ؟ پسر جواب داد : نه ! پرسید : آیا دلت می خواد تا ابد با من بمونی؟ گفت :نه ! سپس پرسید : اگر ترکت کنم گریه می کنی ؟ و بار دیگر تکرار کرد : نه ! دختر خیلی ناراحت شد .... وقتی برای آخرین لحظه با چشمانی که پر از اشک بود به پسر نگاه کرد ..... پسر دست هایش را گرفت و گفت : تو قشنگ نیستی بلکه زیبایی .... من نمی خواهم تا ابد با تو باشم بلکه من نیاز دارم که تا ابد با تو باشم و اگر تو روزی مرا ترک کنی ... گریه نمی کنم .. می میرم
مراقب افکارت باش که آنها به گفتار تبدیل می شوند مراقب گفتارت باش که آنها به کردار تبدیل می شوند مراقب کردارت باش که آنها به عادت تبدیل می شوند مراقب عادتت باش که آنها به شخصیت تبدیل می شوند مراقب شخصیتت باش که آنها به سرنوشت تبدیل می شوند
تو ای تمام فکر من در روز و شب ای همه هذیان من در سوز تب ای نهان در پیکرم چون جان شده همچون بوی گل به گل پنهان شده
اگر عاشق لحنم شوی تا عاشق کلامت شوم، باش تا باشم می خواهمت، خواهم خواست، می دانم نمی دانی که دوستت دارم.
خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا ملکی که سلطانش تو باشی خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی مشو پنهان از آن عاشق که پیوست همه پیدا و پنهانش تو باشی برای آن به ترک جان بگوید دل بیچاره تا جانش تو باشی
آری خداوند عشق را در قلب انسان به ودیعه نهاد تا دوست بدارد تا بهانه ای باشد برای محبت برای جان دادن برای یکی شدن برای... آری عشق را بهانه ای برای مقاصد پوچ و عبث خویش قرار ندههیم که عشق را سازگاری با ریا نیست پس عشق را به زنجیر مکشیم
قصد از نوشتن آرامش است هر چند این گونه نوشتن تازه شروع طوفان است. طوفانی که از دل برمی خیزد وتو را تا اوج روح بلندهستی می برد انجایی که تنها خود را می بینی وخدای خودرا
ای مرا با شعور شعر آمیخته این همه آتش به شعرم ریخته چون تب عشقم چنین افروختی لا جرم شعرم به آتش سوختی
بیا تا مثل قدیم واسه هم قصه بگیم گم بشیم تو رؤیا ها قصه از غصه بگیم بیا تا برات بگم قصه بره و گرگ که چه جور آشنا شدن توی این دشت بزرگ بیا تا برات بگم آسمون سیاه شده دیگه هر پنجره ای به دیواری وا شده بیا تا برات بگم گل تو گلدون خشکیده دست سردم تا حالا دست گرمی ندیده
خدایا آبروی من را به توانگری نگه دار و شخصیت من را با تنگدستی از بین مبر تا مبادا از روزی خواران تو روزی بخواهم و از آفریده های بد کردار طلب مهربانی کنم
تو کیستی ، که من اینگونه ، بی تو بی تابم ؟ شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم تو چیستی ، که من از موج هر تبسم تو بسان قایق ، سر گشته ، روی گردابم تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه تو دور دست امیدی و پای من خسته است همه وجود تو مهر است و جان من محروم چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
در کنار وسعتی انبوه از دل ها تنها مانده ام من تنهای تنها ندانم کی چنین ظلمی به خود کردم چرا باید شود تنها دل رسوا؟
دیدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمیاد اذیتش کنی؟ دلت نمیاد شیشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکنی؟ دلت نمیاد ازش پیش خدا شکایت کنی حتی اگر بره و همه چیزو با خودش ببره... حتی اگر از اون فقط های های گریه ی شبانت بمونه و عطر اخرین نگاهش... حتی اگر بعد از رفتنش پیچک دلت به شاخه نازک تنهایی تکیه کنه دیدی؟هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسی از کنارت رد میشه که بوی عطرش رو میده چه حالی میشی؟ بر میگردی و به اون رهگذر نگاه میکنی تا مطمئن بشی خودش نبوده نظر یادتون نره
موضوع مطلب : |
||